سلام
صبح بخیر
چقدر منتظر این شنبه معروف بودم و برنامه ها داشتم براش :)
تعطیلات اواخرش کسل کننده بود و به صورت خاص این شنبه رو طلب می کردم.
اما حالا.
حالا به غلط کردن افتادم و دلم نمیخواد بیدار شم. مطمئنم دلم برای خواب تنگ میشه
البته خدا رو شکر شیفت ظهر مدرسه داریم و از این بابت خوش به حالمونه
امروز حسابی حال دانش آموزانم رو خواهم گرفت دوتا کتاب رو از اول می پرسم ازشون. فردا هم امتحان ریاضی دارن از اول. خلاصه بخور بخواب ۲۰ روزه رو کوفتشون میکنم. والا ( نه درسی داشتن و نه مشقی. عوضش طرح عید و داستان رو باید اجرا می کردن که من عاشقشم وو واقعا اگه درست انجام بشه خیلی استعدادا شکوفاو شناسایی میشه).
مدرسه مون امسال هم طرح اسکان نوروزی بود و امیدوارم مهمونای امسال کمی فرهنگ بالاتری نسبت به پارسالیا داشته باشن. خواهشا اگه میریم سفر و قراره تو مدرسه بمونیم یاد بگیریم ازش مراقبت کنیم چون مهمترین و باارزش ترین مکان هست. نه اینکه دیواراش رو بنویسیم، قفل کمدها رو بشکنیم ببینیم چی داخلشونه، وایت برد رو با کارد خراب کنیم و حتی پارسال به دیتاپروژکتور کلاس هم رحم نکرده بودن و دستکاریش کرده بودن. باور کنید ما خیلی برای مدرسه زحمت می کشیم و کلی خرجش می کنیم تا حداقل محیط فیزیکی شاد و درخور شان دانش اموز و معلم باشه. یاد بگیریم ازش مراقبت کنیم
عجب بارونی میاد ⛈☔
شنبه تون مبارک
چیه این عنوان انتخاب کردن اخه؟
چقدر کار سختیه
بعد از مدت ها میخوام پست بذارم
نوروزتون فرخنده
بی نهایت خوشحالم (خوشحال و شاد و خندانم:)) ) و امید دارم هرکسی این مطلب رو میخونه از ته دلش حس خوشحالی داشته باشه
راستی سلام
دقیقا یک ماهه که مریضم و به شدت سرماخوردم. به گفته دکتر سرماخوردگی برای من مث سم میمونه و نباید بذارم سرما بخورم ولی خب نمیدونم چرا سرماها به دکتر گوش نمیدن و هی میان که من بخورمشون
درست موقعی که خیال میکردم حالم خوبه و بعد سه روز استراحت میخواستم برم مدرسه با یک فاجعه روبرو شدم. 11 نفر از دانش آموزام مریض بودن و بلافاصله همون روز دوباره حالم بدتر شد :)
همش تقصیر اینستاگرام لعنتیه که نمیذاره بیشتر بیام اینجا و بیشتر اونجا سرک می کشم.
امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه
:)
ما نیازمند یک انقلاب نگرشی در تربیت و یک انقلاب تربیتی در نگرش ها هستیم.
هدف آموزش و پرورش (در معنای عام) تربیت است یا پرورش؟
اگه هر معلمی بتواند به این سوال درست جواب دهد و در راستای جواب درست حرکت کند بی شک موفق خواهد بود.
ارزشیابی کیفی توصیفی یعنی تقویت فرهنگ موفقیت
دوره ارزشیابی کیفی توصیفی (به قصد کاربست کلاسی)
مدرس: دکتر بهمن قره داغی
چقدر این روزا همه چی قاطی شده نه؟
سفر تو، نبودن من، جدایی بهار و امیر، بارداری ژیلا، پیدا شدن سیگار تو کلاس، خوب کار نکردن پکیج خونه، یاد خاطرات گذشته، دی ماه نحس ۹۲، شکستنم.
چقدر اینروزا یاد گذشته میکنم. میدونم درست نیست بحث کردنش اما اگه اون تصادف لعنتی نبود الان همه چی یه جور دیگه بود.
دوشنبه برای مدت زیادی رفتی سفر و من بازهم نتونستم درست حسابی ببینمت. چند وقته درست حسابی همدیگه رو ندیدیم؟هوم؟
خیلی وقته دیدارهامون یک ساعته شده. خیلی وقته باهم قدم نزدیم، همش تو ماشین همدیگه رو دیدیم و تمام. خیلی وقته خرید نرفتیم باهم. خیلی وقته یه روز کامل رو باهم سپری نکردیم. خیلی وقته کسی ما دوتا رو باهم نمیبینه. چقدر خیلی وقت های ما زیاد شده نه؟
بیشتر هم میشه. سفرت خیلی زود رقم خورد. حس تنهایی عجیبی دارم. حتی خودتم امروز تو ویدیوکال فهمیدی. گفتی چرا غم داری تو چشات. یعنی نمیدونی با اینکه دو روز از سفر لعنتیت گذشته ولی من پژمرده شدم. میگی بی تابی من داغونت میکنه پس چرا رفتی سفر؟؟؟ با اینکه زیاد همدیگه رو نمیدیدم ولی خب اقلا در دسترس بودیم هر لحظه که اراده میکردیم میشد ببینیم هم رو ولی الان چی؟ الان نمیرسم بهت. خیلی دوری و فقط از پشت صفحه مانیتور میشه ببینمت.
امروز دوره IBSE داشتیم. دوره خیلی خوبی بود.
تو راه برگشت یه سر به ژیلا زدم. گفت سه ماهه بارداره :) و خبر بدش هم جدایی بهار و امیر بود. خیلی یهویی شد جداییشون.
چهارشنبه تو کلاس سیگار پیدا کردم. هرچند بچه ها قسم خوردن که مال اونا نیست و متعلق به شیفت متوسطه اول هست؛ ولی خب حالم گرفته شد و واقعا برای خودم و نسل بعد خودم ناراحت شدم.
پک خونه خوب کار نمیکنه و سرده. حالا قراره بابا بگه بیان درست کنن. هوا سرد شده. اونجا هم سرده و من مطمئن نشدم که تو چمدونت لباس گرم به اندازه کافی هست یا نه. لعنت بهت با این سفر رفتنت اخه :)
فردا هم دوره دارم. نهار هم مهمون همکارم هستم. شب باید امتحان طرح کنم دوتا. هم برا یکشنبه و هم برا شنبه.
هیچوقت تا این حد با جزییات ننوشتم هااااا
بسه چرت و پرت گفتن
شبت بخیر جناب "ح"
من جز برای تو نمیخواهم خودم را
ای از همه من هایِ من بهتر منِ تو
قیصر امین پور
نصف شب نوشت: عنوان شبیه انشاهایی هست که به بچه ها میدم بنویسن :)
چقدر زیاد شدن شبای مثل امشب. بی خوابی ها. سردرد ها. در طول روز فرصت ندارم افکارم رو نظم بدم و موکول میشه به این ساعتا ( خدا این شب رو از ما نگیره).
فاصله مون زیاد شده، برا هم وقت نداریم؛ خب من وقت ندارم احتمالا. به این روزی نیم ساعت نمیشه گفت وقت بنظرم.
مث معتادیم که تو ترکه. هربار شروع میکنم به ترک کردنت ولی لامصب نمیشه ترکت کرد. حداقل اینهمه خاطره رو نمیشه ترک کرد. به این نتیجه رسیدم که ترک کردنت کار سختیه و منجر به ترک کردن خودم میشه.
دارمت ولی ندارمت. و این بدترین رخداد دنیاست :(
درباره این سایت